بی مقدمه
بدون هیچ مقدمه ای میخواستم بدونی که سال گذشته دقیقا همین موقع فهمیدم که یه فرشته کوچولو مهمون زندگیم شده واسم یه جورایی غیر منتظره بود احساس میکردم که اصلا آمادگیشا ندارم... وقتی از وجودت با خبر شدم تو هفت هفته و چهار روزت بود..
حدود دو هفته قبلش آزمایش خون دادم ولی آزمایش منفی بود و من نمیدونم تو وروجک کجا قایم شده بودی میخواستی مامانی با خیال راحت عرمسی دایی و داداش علی پشت سر بگزاره و بعد تو فسقلی خودتا نشون بدی...خیلی دوست دارم مامانی....
دو روز پیش سالگرد عقد من و بابایی بود.. دوشنبه شب یعنی همون شب سالگرد یکی از دوستای بابایی اومدن خونمون واسه همین دیشب سه تایی جشن گرفتیم که البته شما خیلی خوابتون میاومد و بیقراری میکردی ولی بلاخره آروم شدی...
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی